كاركردهای دین برای انسان امروز
نويسنده:حبیب بابایی
منبع:مجله پرسمانs
دین در جامعه امروزی و انسان متمدنی كه به تكنولوژی پیشرفته مسلح است، چه فایده و ثمری خواهد داشت؟ وقتی از سود و فایده سخن به میان می‏آید، باید معنای عام آن مورد نظر باشد; یعنی در ارزیابی كاركردهای دینی باید به كاركردهای فردی، كاركردهای اجتماعی، فوائد حسی، فوائد روحی و معنوی، فایده‏های دنیوی و ثمرات اخروی آن توجه داشت تا بتوان از برآیند آن به یك ایده مشخص و مطمئن در مورد دین و كاركردهای آن نائل آمد .

ویژگی دین

برای فهم درست‏حقیقت دین باید به این نكته توجه داشت كه در میان مجموعه نظام‏مند هستی، انسان پدیده‏ای مستقل نیست و حقیقت انسانی او و روش زندگی‏اش تنها در تناسب و تعامل او با هر آنچه كه با او مرتبط است، مفهوم پیدا می‏كند . یعنی راه و رسمی كه برای انسان برگزیده می‏شود، نمی‏تواند از هست‏های پیرامونی‏اش فارغ باشد، نقشه زندگی و حیات واقعی، در گرو شناخت درست جغرافیای هستی و جایگاه انسان در آن جغرافیا است . براین اساس، باید روشی كه برای انسان به عنوان دین و روش زندگی نگاشته می‏شود، همگنی در نظام هستی و نظام وجودی انسان را از بین نبرد و با یك سونگری هویت انسانی را مسخ نسازد; یعنی در این برنامه زندگی هم باید همه ابعاد انسان مورد توجه قرار گیرد و هم این كه دیگر حقایق هستی و شاهراه‏های صعود به كمال شناسایی گردد تا برنامه‏ای جامع بدون هیچ نقصی در اختیار انسان گذاشته شود و فلسفه خلقت كه همان معرفت ‏باری‏تعالی است، به درستی تحقق یابد و خلقت‏به پوچی و عبث منتهی نشود . تدوین این برنامه زندگی تنها شایسته خدایی است كه به نظام هستی و تمام آنچه در آن وجود دارد، احاطه علمی و تكوینی دارد و راه سعادت انسان را به خوبی بازمی‏شناسد و برای هدایت انسان گمگشته در مسیر زندگی توانمند است . فیلسوف شهیر علامه طباطبایی در این باره می‏نویسد:
«خدای متعال هر یك از آفریده‏های خود و از آن جمله انسان را به سوی سعادت و هدف آفرینش ویژه خودش از راه آفرینش خودش راهنمایی می‏فرماید و راه واقعی برای انسان در مسیر زندگی همان است كه آفرینش ویژه وی به سوی آن دعوت می‏كند و مقرراتی را در زندگی فردی و اجتماعی خود باید به كار ببندد كه طبیعت‏یك انسان فطری به سوی آن‏ها هدایت می‏كند نه انسان هایی كه به هوی و هوس آلوده و در برابر عواطف و احساسات دست‏بسته می‏باشد . مقتضای دین فطری این است كه تجهیزات وجودی انسان الغا نشودو حق هر یك از آن‏ها ادا شود و جهات مختلف و متضاد مانند قوای گوناگون عاطفی و احساسی كه در هیكل وی به ودیعه گذارده شده تعدیل شده، به هر كدام از آن‏ها تا اندازه‏ای كه مزاحم حال دیگران نشود، رخصت عمل داده شود . . . از بحث‏بالا نتیجه گرفته می‏شود . . . كه زمام حكم در تشریع تنها به دست‏خدا است و جز او را نشاید كه تشریع قانون و وضع مقررات و تعیین وظیفه نماید . لذا چنان كه روشن شد تنها مقررات و قوانینی در صراط زندگی به درد می‏خورد كه از راه آفرینش برای او تعیین شده باشد; یعنی علل و عوامل بیرونی و درونی انسان را به انجام دادن آن دعوت نمایند و آن را اقتضا كنند . (1) »
بنابراین، دین روشی است‏برای زندگی كردن كه تمام ابعاد روحی، جسمی، فردی و اجتماعی انسان را شامل می‏شود و برای كمال بخشی به انسان در هر یك از این بسترهای زندگی، او را به هرآنچه كه آفرینش انسانی‏اش اقتضا می‏كند، رهنمون می‏شود .
اما آنچه از ماهیت انسان برای فهم نیاز انسان مدرن به دین گفتنی است این نكته است كه انسان به عنوان پدیده‏ای كه همواره هویت انسانی‏اش ثابت‏بوده است، عناصری ثابت و اصیل در وجود خود دارد كه هرگز و در هیچ زمانی نمی‏تواند خود را فارغ از آن سازد مگر آن كه هویت انسانی‏اش را از دست دهد . این ذاتیات انسانی كه همواره بوده است و شاكله انسانی با آن عینیت می‏یابد، همان امور فطری‏ای هستند كه در وجود همه انسان‏ها در طول تاریخ وجود داشته است . روشن است اگر نتوان اصالتی مشترك میان همه انسان‏ها در یك زمان و در طول تاریخ پیدا كرد، هرگز نمی‏توان از پیشرفت و تكامل انسان در طول تاریخ و یا حتی در یك عصر تاریخی سخن به میان آورد . (2)
آیا مقوله دین از عناصری است كه از امور اصیل انسانی به شمار می‏آید و نمی‏توان شاكله انسانی را بدون آن سامان و پرورش داد یا مقوله دین امری مربوط به دوران جهل بشری و زاییده نادانی‏های روزگاران گذشته بشریت است؟
برای پاسخ به این پرسش دو روش می‏توان پیش گرفت، روش‏هایی كه هر كدام از آن‏ها برای دریافت پاسخ مطمئن كافی می‏نماید . نخست می‏توان با رویكردی تاریخی دین را در بستر تاریخ جست‏وجو و به دقت دریافت آیا دین همواره در گذشته حضور داشته و همواره میان انسان‏های نادان بوده است‏یا آن كه دین در بستر علم نیز رخ نموده، بسیاری از دانشمندان در شمار مؤمنان جای داشته‏اند؟ آنچه از مطالعات تاریخ برمی‏آید روشنگر این معنا است كه هیچ زمانی از دین تهی نبوده و آدمی همواره با دین زندگی كرده است . البته گاه دین در مسائل اجتماعی نیز حضور داشته و گاه در حوزه زندگی فردی محدود و محصور گشته است . در این میان، سخن ویل دورانت «دین صد جان دارد، هر چه آن را بكشی دو مرتبه زنده می‏شود» (3) می‏تواند از بعد تاریخی اطمینان بخش باشد .
رویكرد دیگری كه در پاسخ به این سؤال می‏توان در نظر داشت، روش فلسفی و عقلی است كه باید آن را در فلسفه یا دست كم در كلام به نتیجه رساند . در این رویكرد، اثبات می‏شود دین با هویت همگامی كه بانظام آفرینش انسانی دارد، برای انسانی كه هدف از خلقتش معرفت‏حق و نیل به كمالات حقانی است، امری عقلانی و ضروری است و بدون آن نه نظام آفرینش معنا پیدا می‏كند و نه نیل انسان به كمال انسانی و غایت وجودی‏اش، امكان می‏یابد و این با حكمت ا لاهی هیچ تناسبی نخواهد داشت كه انسان برای معرفت‏حق و حقانی شدن خلق گردد، بی‏آن كه زمینه چنین امكانی فراهم آمده باشد .

دنیای مدرن

اما آن چه از دنیای مدرن باید متذكر شد دو نكته است:
  • 1 . نخست این كه به فرض پیشرفت موزون دنیای جدید بامحوریت علوم طبیعی، نمی‏توان از علوم طبیعی انتظار برآورده شدن نیازهای غیرطبیعی و ماورای طبیعی داشت . علامه طباطبایی در این باره نوشته است:
    «پیشرفت انسان در یك قسمت از معلومات كافی برای قسمت دیگر نیست و مجهولات دیگر انسان را حل نمی‏نماید . درست كه علوم طبیعی چراغی است روشن كه بخشی از مجهولات را از تاریكی در آورده و برای انسان معلوم می‏سازد ولی چراغی است كه برای رفع هر تاریكی سودی نمی‏بخشد . از فن‏روان‏شناسی حل مسائل فلكی را نمی‏توان توقع داشت، از یك پزشك حل مشكلات یك نفر مهندس راه بر نمی‏آید و بالاخره علومی كه از طبیعت‏بحث می‏نماید اصلا از مسائل ماوراء الطبیعه و مطالب معنوی و روحی بیگانه بوده و توانایی بررسی این گونه مقاصدی كه انسان با نهاد و فطرت خدادادی خود خواستار كشف آن‏ها است، ندارد . خلاصه هر مساله‏ای مربوط به ماوراء الطبیعه از یك فن از فنون طبیعی سؤال شود جوابش سكوت است نه مبادرت به نفی و انكار; زیرا فنی كه موضوع بحث آن ماده است، هر امر غیر مادی فرض شود در آن مسكوت عنه می‏باشد و فنی كه در موضوعی بحث نمی‏كند، حق هیچ گونه اظهار نظر مثبت و منفی را در آن ندارد . (4) »
  • 2 . كاستی‏های دنیای مدرن خیلی جدی شده، بسیاری از متفكران غربی را نیز نگران ساخته است . در این قسمت، تنها به گزارشی از تحلیل هایی كه برخی از متفكران غرب همچون هایدگر در مورد دنیای مدرن و پیامدهای فرهنگی آن مطرح كرده‏اند، بسنده می‏كنیم و خواننده محترم را به كتاب‏های مبسوطی كه در این باره تالیف شده است، ارجاع می‏دهیم .
    «آدمی به گفته مارتین هایدگر تصویری بود كه از چشم خداوند یا خدایان دیده می‏شد و هویت او محصول كاركرد یك نظام مقتدر واز پیش تعیین شده باورهای دینی و آیینی و اسطوره‏ای بود . انسان در نظامی نمادین جای داشت كه هم شناخته شده و هم روشنگر و گشاینده امكانات و جهت‏گیری‏ها بود . شخص به عنوان عضو یك كلان، یك قبیله، یك نظام خاص خویشاوندی و تعلق، گستره‏ای از زندگی، یعنی در موقعیت‏های اجتماعی و فرهنگی كاملا مشخص و تثبیت‏شده‏ای به دنیا می‏آمد و به ندرت می‏توانست از سرنوشت محتوم خود، یعنی از جایگاه پیشاپش تعیین شده‏اش، بگریزد و برای خود جایی تازه دست و پا كند . . . [اما] مدرنیته فراشد هرگز پایان نیافتنی‏ای از گسست‏های درونی و قطعه قطعه شدن‏ها است . شكل نامتمركزی است كه به گونه‏ای نامنظم و محاسبه‏ناپذیر تغییر مكان می‏دهد، شكلی كه شالوده ندارد، مفصل‏بندی نمی‏شود، براساس یك دلیل، یك علت و یك قانون شكل نمی‏گیرد . تعریف‏های ثابت هویت نیز در این میان منفجر می‏شوند . هویت جامعه و هویت فرد، آن كلیت‏خوش - ساختی كه در راه دگرگونی تكاملی پیش می‏روند، نخواهند بود . جامعه و فرد بی‏قواره و بی‏مركز هستند، آماده دگرگونی‏هایی كه در هر لحظه روی می‏نمایند . چیزهایی انعطاف‏پذیر كه گوهر ندارند; فراهم آمده از تفاوت‏ها، محصول تقسیم‏های متعدد عناصر نامتعین و متكی بر موقعیت‏های هر دم دگرگون شونده و پیش‏بینی‏ناپذیر . در درون یك فرد، هویت‏های گوناگونی كه او برای خود قایل شده یا بهتر است‏بگوییم تابع آن‏ها شده، با یكدیگر به تعارض در می‏آیند . هر یك دیگری را بی‏مركز می‏كنند . تضادها نه فقط در «بیرون‏» یعنی در جامعه بل در «درون‏» یعنی در یك فرد موجود در حال كارند . از این رو، هویت فرضی نمی‏تواند پاسخگوی كنش‏ها، اندیشه‏ها خواست‏ها و واپس زدن‏های روانی فرد باشد . نمی‏توان كسی را بر اساس یكی از تعلق‏های او شناخت‏یا كنش‏ها و خواست‏ها و اندیشه هایش را پیش‏بینی كرد . هیچ هویت‏ساخته و پرداخته‏ای مسلط و تعیین كننده نیست . منافع اجتماعی افراد و مبارزه عینی آن‏ها برای این منافع، برداشت‏های ذهنی آن‏ها از این منافع دیگر به سادگی در محدوده كنش و آگاهی‏های طبقاتی نمی‏گنجد . . . هویت از هویت‏سیاسی یا طبقاتی جدا شده و تا حدودی می‏توان آن را در چارچوب موقعیت‏های به سرعت تحلیل رونده «سیاست تفاوت‏ها» بازشناخت . این شناخت از امری معلوم و معین نیست، بل شناخت از چیزی است فرار و گریزنده .» (5)
    در همین كتاب در مورد بحران علوم اروپایی و بن بست‏حاصل از آن علوم از زبان هوسرل، استاد هایدگر، چنین آمده است:
    «در همان دهه‏ای كه هیدگر به نهیلیسم اروپایی می‏اندیشد، استاد قدیمش ادموند هوسرل نیز درباره «بحران علوم اروپایی‏» می‏نوشت و بن بست فرهنگ و اندیشه روزگار را در خرد حسابگر و منطق كمی مدرنیته می‏یافت . هیدگر و هوسرل یگانه اندیشگرانی نبودند كه خطر را می‏دیدند و از آن حرف می‏زدند . بسیاری از انتقادهای هیدگر به مدرنیته در آثار شماری از اندیشگران هم نسل او نیز یافت می‏شوند . آنچه در كار هیدگر تازه است، قرار دادن آن همه در بنیاد متافیزیكی فراموشی هستی است . اگر او از انسان‏گرایی یاد می‏كرد، آن را نه علت مصیبت‏های مدرنیته، بل یكی از معلول‏ها به شمار می‏آورد . و علت را در فراموشی هستی می‏جست . او می‏گفت كه خرد مدرن سرسخت‏ترین دشمن اندیشیدن است; زیرا راه را می‏گشاید تا فراموشی اندیشه به هستی توجیه و حتی ضرورت فكر انكار شود . این خرد با تكیه به دستاوردهای تكنولوژی و تسهیل زندگی هر روزه كه هدف مدرنیته است، وانمود می‏كند كه سخن گفتن از هستی عمل نابخردانه‏ای است .» (6)
    و بالاخره در همین كتاب، علاوه بر بسیاری از كاستی‏ها و خلا دنیای مدرن، به مساله سلطه ارزش‏های پولی بر ارزش‏های انسانی و اخلاقی چنین اشاره شده است:
    «آنچه نخست . . . به چشم می‏آید، قدرت عظیم بازار در زندگی درونی آدمی است: آدمیان با نگریستن به فهرست قیمت‏ها می‏خواهند پاسخ پرسش‏هایی از این قبیل را كه چه چیز ارزشمند است و چه چیز دارای حیثیت است و حتی چه چیز واقعی است . . . بنابراین، هر نوع رفتار انسانی، زمانی از نظر اخلاقی مقبول واقع می‏شود كه از نظر اقتصادی امكان بروز بیابد و «دارای قیمت و ارزش‏» باشد، هر چیزی سودآور باشد، بقا می‏یابد . نیهیلیسم مدرن چیزی جز این نیست . داستایفسكی و نیچه و اخلاف قرن بیستمی آن‏ها این سرنوشت را ناشی از علم و عقل گرایی و «مرگ خداوند» می‏دانند . ماركس می‏گوید كه بنیان این نیهیلیسم چیزی به مراتب انضمامی‏تر و زمینی‏تر است: فرمان این سرنوشت را كاركردهای پیش پاافتاده و روزانه نظام اقتصاد بورژوایی صادر كرده‏اند; نظامی كه ارزش انسانی را مساوی قیمت ما در بازار می‏داند نه بیش و نه كم و ما را وا می‏دارد كه با بالا بردن قیمت‏مان تا آن جا كه توان داریم خودمان را وسعت‏بخشیم .» (7)

    نتیجه

    با توجه به این واقعیت و هزاران واقعیت تلخ گفته یا ناگفته در مورد دنیای مدرن آیا ساده لوحانه نخواهد بود كه پایگاه ثابت و اطمینان بخش دین را به آسانی از دست داده، خود در دام فرهنگی قرار دهیم كه بحران اضطراب در درون آن نهفته و به موجب رسوخ فرهنگی نسبیت در زندگی، هیچ نوع ثبات و آرامش و هیچ افقی روشن در ورای آن به چشم نمی‏آید؟ آیا شایسته نیست كاستی‏ها و خلاهای زندگی خود را نه در اصل دین، بلكه در معرفت كامل به دین، ایمان به دین و التزام رفتاری به آن جست‏وجو نماییم؟
    این كه انسان در زندگی فردی خود، گستره وجودی خود را در سایه تعلیمات دینی به خوبی می‏شناسد و می‏داند كه در وجود محدود او عالمی نهفته است، در عین آن كه می‏داند او همه كاره نیست و محدودیت‏هایی نیز در زندگانی فراروی او قرار دارد، این كه انسان یك وجود برین و شعورمند را در نظام هستی به عنوان تدبیر كننده همه حوادث و وقایع باور دارد و می‏داند كه می‏تواند با یاد او و استعانت از او از امدادهای غیبی و پنهانش مدد گیرد و این كه انسان در عین قبول محدودیت وجودی خود، خود را بر سرنوشت و آینده خویش مسلط می‏داند و هرگز اجتماع و مسائل ژنتیكی و غیره را به عنوان عوامل تعیین كننده شخصیت‏خود نمی‏شناسد و خود را این اندازه قادر می‏داند كه می‏تواند با تكیه برامداد الاهی از همه محدودیت‏های پیرامون رهیده و راه سعادت و نیكبختی را پیشه كند، همه و همه و هزاران راز زندگی حقیقی و رهایی از زندگی‏های پوشالین و تكراری از تعلیماتی است كه انسان در سایه نزول پیامبران و بزرگان دین آموخته است .
    در بعد اجتماعی نیز می‏توان مهم‏ترین كاركرد دین را غیر از بستر سازی برای رشد و پرورش فرد انسانی در همه ابعاد وجودی‏اش و برچیده شدن اختلافات اجتماعی دانست . با محوریت‏یافتن توحید كه همان مفاد دین فطری است در حوزه اخلاق، اعتقادات، و قوانین، می‏توان اختلافات برآمده از خود پرستی و شرك را از میان برداشت و زمینه را برای وفاق اجتماعی در جهتی واحد برای تشكیل امتی واحد فراهم آورد . (8)
    گفتنی است كه پس از دریافت عقلانی ضرورت وجود دین، می‏توان با ایجاد باور در درون كه با نوعی تلقین صورت می‏گیرد، كاركردهای بیش‏تر و عینی‏تر دین را در زندگی فردی و اجتماعی انسان حس كرد . نكته دیگر این كه همواره باید از یك‏سونگری به دین به شدت دوری جست و ابعاد فقهی آن را در كنار ابعاد اخلاقی و عرفانی (9) و جهات اخلاقی و عرفانی را در كنار ابعاد جامعه شناختی آن مد نظر قرار داد تا در ارزیابی دین از قضاوت‏های نادرست و یك سویه مصون ماند .

    پی‏نوشت:

    1 . قرآن در اسلام، ص 8و9 .
    2 . ر . ك: فطرت، مرتضی مطهری، ج اول، ص 154 .
    3 . همان، ص‏212 .
    4 . فرازهایی از اسلام، محمدحسین طباطبایی، تنظیم سیدمهدی آیت‏اللهی، ص 8 .
    5 . معمای مدرنیته، بابك احمدی، ص 39 - 41 .
    6 . همان، ص‏237 .
    7 . تجربه مدرنیته، مارشال برمن، ترجمه مراد فرهادپور، ج دوم، ص 136 .
    8 . ر . ك: المیزان، محمدحسین طباطبایی، ج‏2، ص 122 به بعد . ذیل آیه 213 سوره بقره .
    9 . در این میان می‏توان به بحث «شریعت، طریقت و حقیقت‏» در كتاب‏های اهل معرفت مراجعه كرد . ر . ك: شرح امام خمینی رحمة الله، تعلیقات علی شرح فصوص الحكم و مصباح الانس، ص‏201; شرح گلشن راز، شیخ محمد لاهیجی، ص 290 به بعد; فتوحات، ج‏1، ص‏354 .